آنچه در رویای ماه نقش میکشد ، چمنزاری ست در آنسوی پهنه های نیلگون؛ مملو از توت های وحشی و فریاد تنیده شده ی آسمان که در کران به چشم میاید و رقص ذرات گرد و غبار در قطرات خورشید بنگر که چگونه دستان آیینه میشوند،برهانی میآورند برای شناختن و نشناختن! بشنو برهان دستان را از میان انبوه قطرات که چگونه عطش میزنند برای زنده ماندن. کلمات می جوشند در لا به لای این صفحات و شعری جدید در این اسکله پهلو میگیرد! آوان به سر میرسد و تلاطم گیسوی کودک بیشه زار را در
صبح زود تر از همه از خواب پا میشد تا امدنش را ببیند ارام به طوری که دیگران متوجه نشوند سرش را بلند میکرد به محض روشن شدن اسمان و پدیدار شدن ابر ها خودش را گم میکرد و دست و دلش میلرزید. طلوعش را که میدید کمی ارام میشد. با خود میگفت محال است خورشید با ان همه عظمت و روشنایی حتی نیم نگاهی به من بیندازد ؛به منی که میان این همه گل های زیبا و رنگارنگ تنها یک افتابگردان هستم با این خیال از خورشید روی برگرداند

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

موزیک سافت نیستانک مرجع لوازم یدکی گریدر ماتیس پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان ماين کرافت اطلاعات عمومی دیپلم موسیقی آدرس اينستاگرام بازيگران سينما